miss me

جایی برای نترسیدن از خودم.

I don't want to be the outsider

شاید اگر به اون فیلد لعنتی رفته بودم، انقدر حس تنهایی نداشتم و رها نمیکردم.

شاید اگه تا الان یه خواستگار داشتم یا تو سن کم کسی بم نمیگفت خوشگل نیستی، اعتماد ب نفسم بالاتر بود.

میدونی، یه لجبازی مسخره ایه، من تا یه سنی میتونستم ناراحتی کنم که مثلا چرا دکتر نمیبرن منو، بابت مشکل ستون فقراتم یا خوابم، ولی الان سنیم که باید مسئولیت خودمو قبول کنم. دیگه یه نوجوون نیستم که همه چیو بندازم گردن خانواده ام. ولی انگار انقدر مسئولیت منو کسی نپذیرفته، خودمم بلد نیستم مسئولیت پذیر باشم.

مشکل اینه حتی اگرم برگردم هیچی مثل قبل نمیشه. هیچی.

قبول دارم جهان بر من سخت گرفت، اما خودمم باید تمومش کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

مشکلاتی که حل نمیشوند.

در اندرون من
هیولایی خفته است.
هر قدر هم که وانمود کنم پاک و معصومم
یک جاهایی میزند بیرون.
همین.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

کسی که پای حرف هایم مینشیند.

تا صبح حرف زدیم با هم. معمولا وقتی باهاش حرف میزنم، مخالفتی نمیکنه تا نپرسم نظرشو، مخالفتیم داره تو دلش نگه میداره. وقتی باهاش حرف میزنم اعصاب همه خورد میشه. همه دلشون میخواد خفه ام کنن، و برعکسش هم صادقه.

از زمین و زمان گفتم براش، ازینکه از مرد ها متنفر نیستم. فقط زن به موفقیت برسه شاد میشم همین. و دلایلش. و این به معنی فمنیست بودن یا نبودن من نیست‌.

دلم نمیخواد بگم چقدر نمیخواستم تو زندگیشون باشم، تو زندگی تک تک اونایی که تا حالا بودم. ولی از تعداد زیادی ازونایی که تو زندگیم بودن ممنون نیستم. این پسر، دقیقا بر عکس، خیلی راضیم ازش. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

چشمانی که بسته نمیشوند.

گاهی چشم هام رو‌ نمیبندم.

آره نمیبندم و همینجور نیمه باز نگهشون میدارم.

در این حین اندیشه میکنم،

چه جوری ممکنه این حجم از ناراحتی،این حجم از احساس بی ارزش بودن، این حجم از احساس نیاز برای گوشه گیری از جهان تو وجود یک نفر جا شه؟!

به زندگیم نگاه میکنم، و میفهمم تموم شده، هر چند هستم. و به این فکر میکنم چقدر دیگه حضورمم تموم میشه؟

اونقد که حتی انگار کسی رو هم ندارم وقتی لازم شد التماس کنم نجاتم بده. 

اینهمه مدت گذشتن، امیدوارم اینم بگذره. فازم فازه نه چیزی برای خودم میخوام نه بابت چیزی ممنونم هست.

احتمالا اینم میگذره.

چهار سال پیش، گفتم نمیتونم. کاش یه نفر میفهمید نمیتونم ینی چی. این آدمهایی که همه اشون همیشه تونستن، یا هیچوقت مجبور نبودن بتونن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

مکان هایی که هرگز فراموش نخواهم کرد.

آره عاشقشم.

آره دلم تنگ شده.

آره آرزومه یبار دیگه ببینمش.

ولی نمیتونم.

من خودمو بخشیدم.

من خودمو راضی کردم سهم من نیست.

مردم تا فراموشش کردم.

نمیتونم دوباره برگردم به اون روزا، حاضر نیستم برگردم.

واقعا نمیتونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

و خدایی که همین بغل نشسته.

نمیدونم شانسم بوده، هر وقت دلم میخواسته یه چیزیو، یه جوری میذاشته اتش سر راهم.

مثلا رویا داشتم، ترانه سرا شم، تو خوابگاه جی اف یه خواننده فهمیده بود شعر گفتم و‌ شعرامو بچه ها دوست داشتن و حالت ترانه داره، بهم پیشنهاد داد.

این مثالو زدم، ببینین دقیقا همون چیزی که دلم خواسته بود ی روزی برام پیش اومده. یه مثال کوچیک بود، فکرشو که میکنم همه چی همش همینجوری میشد.

خوب منم تقاضا هایی داشتم که نشدن، مثلا فوت پدرم یا....! و بعدشم خوب خیلی بد با خدا حرف زدم. اگه کسی صدامو میشنید شاید به جرم‌ مرتدی میکشتنم!( منظورم عمق فاجعه است!) اما هنوزم ی چیزی به دلم بیاد میذاره جلوم. خوب خیلی هاشو من مصرف میکنم. خیلی هاشو نمیکنم. ولی راهشو میذاره، خیر و شرش مهم نیس، میکنه اینکارو.

از دلایل ایمانی که بش دارم همینه. یبار و دوبار احتمال داره اتفاقی باشه، دفعات بعد باید یکی باشه در عین اینکه صدای دل آدمو میشنوه، توان انجامشم داره!

شاید بگین پس چرا تو سختیا نشنیده؟ تو یه سریش شنیده، تو یه سریش هم عمدا به نظرم نشنیده. به هر علتی که داره. منکر اونهمه دفعه که شنیده نمیشه. اونقد زیاده که عمرا اتفاقی باشه.

ما تو خونمون گربه داریم و من جدیدا فهمیدم موی گربه نباید به لباس نمازگزار باشه. البته نماز خونم نیستم،ولی میخوام بخونم. نمیدونم قراره چ کنمش. حتی همین گربه ارم همینجوری بم داد.

باز هم فکر میکنم چجوری ممکنه صدای دل یه عده ارو نشنوه؟ شایدم اونا فک میکنن نمیشنوه. شایدم خودشو زده به نشنیدن و ی جور دیگه براشون جبران میکنه. نیدونم.

فقط میدونم، خیلی بش بدهکارم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa

دوستی که خبری ازش نیست

یه دوستی دارم، داره طلاق میگیره. و خانواده سنتی و شهر سنتی، میگفت بخاطر فشار هایی که خود پدر و‌ مادر و خانواده اش بش میارن احتمالش هست خودشو بکشه. ازدواجش کاملا زوری بود، قبلا شیرینی پسر عموشو خورده بود و وقتی با هزار بدبختی تونست بهمش بزنه، خانواده اش مجبورش کردن با این پسر عقد کنه، که اصلا هم سطح خودش نبود.

خوب ازدواج زوری بود، پسره ارو دوست نداشت، پسره هم سه سال تحمل کرد ولی آخر بهمش زد. من کشتم خودمو تا دوستم بهم نزنه. چون میدونستم خانواده اش چقدر عوضی هستن.

دوستم ترم آخر دانشگاش مونده، دانشجوی بهترین دانشگاه کشوره. دیروز پسره رفته برای جدایی حرف زده. و دوستمم خبری ازش نیست.

فقط امیدوارم زنده بمونه.

چجوری یه پدر و مادر با بچه خودشون اینکارو میکنن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیلا Billa