نمیدونم شانسم بوده، هر وقت دلم میخواسته یه چیزیو، یه جوری میذاشته اتش سر راهم.

مثلا رویا داشتم، ترانه سرا شم، تو خوابگاه جی اف یه خواننده فهمیده بود شعر گفتم و‌ شعرامو بچه ها دوست داشتن و حالت ترانه داره، بهم پیشنهاد داد.

این مثالو زدم، ببینین دقیقا همون چیزی که دلم خواسته بود ی روزی برام پیش اومده. یه مثال کوچیک بود، فکرشو که میکنم همه چی همش همینجوری میشد.

خوب منم تقاضا هایی داشتم که نشدن، مثلا فوت پدرم یا....! و بعدشم خوب خیلی بد با خدا حرف زدم. اگه کسی صدامو میشنید شاید به جرم‌ مرتدی میکشتنم!( منظورم عمق فاجعه است!) اما هنوزم ی چیزی به دلم بیاد میذاره جلوم. خوب خیلی هاشو من مصرف میکنم. خیلی هاشو نمیکنم. ولی راهشو میذاره، خیر و شرش مهم نیس، میکنه اینکارو.

از دلایل ایمانی که بش دارم همینه. یبار و دوبار احتمال داره اتفاقی باشه، دفعات بعد باید یکی باشه در عین اینکه صدای دل آدمو میشنوه، توان انجامشم داره!

شاید بگین پس چرا تو سختیا نشنیده؟ تو یه سریش شنیده، تو یه سریش هم عمدا به نظرم نشنیده. به هر علتی که داره. منکر اونهمه دفعه که شنیده نمیشه. اونقد زیاده که عمرا اتفاقی باشه.

ما تو خونمون گربه داریم و من جدیدا فهمیدم موی گربه نباید به لباس نمازگزار باشه. البته نماز خونم نیستم،ولی میخوام بخونم. نمیدونم قراره چ کنمش. حتی همین گربه ارم همینجوری بم داد.

باز هم فکر میکنم چجوری ممکنه صدای دل یه عده ارو نشنوه؟ شایدم اونا فک میکنن نمیشنوه. شایدم خودشو زده به نشنیدن و ی جور دیگه براشون جبران میکنه. نیدونم.

فقط میدونم، خیلی بش بدهکارم.